تبلیغات X
سفارش بک لینک
آموزش ارز دیجیتال
ابزار تادیومی
خرید بک لینک قوی
صرافی ارز دیجیتال
خرید تتر
خدمات سئو سایت
چاپ ساک دستی پارچه ای
چاپخانه قزوین
طراحی سایت در قزوین
چاپ ماهان
چاشنی باکس
کرگیری
کرگیر
هلدینگ احمدخانی قم
https://avalpack.com
طراحی سایت و سئو سایت پزشکی و کلینیک
همکاری در فروش
لوله‌ پلی‌ اتیلن
خرید فارماتون کودکان
نوروفیدبک در مشهد
techtip




به آدرس جدید ما سر بزنید : ytest.ir - تصویر لحظه احتضار با استفاده از آیات و روایات بخش(4) s

  • Archive
  • Contact
توضيحات :
آنچه گذشت ...تصویر لحظه احتضار با استفاده از آیات و روایات بخش(1)تصوير زندگي پس از مرگ از ديدگاه آيات و روايات بخش (2) تصوير زندگي پس از مرگ از ديدگاه آيات و رو
منوي اصلي
درباره ما

در کدام گروه سنی قرار دارید ؟ (برای بهبود مطالب وبلاگ)









جنسیت شما چیست ؟ ( برای تطبیق مطالب وبلاگ با شما )

میزان رضایت شما ( از 20) چه قدر است ؟









آخرين مطالب
محبوب ترین ها

آمار وبلاگ
بازدید امروز : 6367
بازدید دیروز : 180
بازدید کل : 457605
تعداد مطالب : 673
تعداد نظرات : 29
کاربران عضو شده : 6
1 2 3 4 5
نويسنده : عرفان | دسته بندي : کل مطالب مذهبی, | نسخه قابل چاپ

تاريخ ارسال مطلب : 4 دی 1391 - 11:36

آنچه گذشت ...

تصویر لحظه احتضار با استفاده از آیات و روایات بخش(1)

تصوير زندگي پس از مرگ از ديدگاه آيات و روايات بخش (2)

تصوير زندگي پس از مرگ از ديدگاه آيات و روايات بخش (3)

... از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم. جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود که با انگشت اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود.

به نشانه ادب سلام کردم و در مقابلش دو زانو بر جای نشستم و خیره به چشمان زیبایش، حیرت زده زیر لب زمزمه کردم: «فتبارک الله احسن الخالقین»

پس آنگاه با صدایی رسا پرسیدم: شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید.

در حالیکه لبخند بر لبانش نقش بسته بود پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توأم و همدم و مونس این راه پر خطر.

گفتم: زهی توفیق اما براستی تو کیستی؟ بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمرم کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام!

با همان لبحند همیشگی که برلبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا نسبت به من کم توجه بودی. من نتیجه ذره ذره خیر توأم که اینک مرا به این صورت می بینی.(1) نامم «نیک» و هادی و راهنمای تو در این راه پرخطر می باشم.

* آمدن گناه
آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار.

گفت: تا آنجایی که در توان باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت(2) مگر آنکه ..
رنگ از رخسارم پرید، وحشتزده پرسیدم : مگر چه؟ً

گفت: مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود دانی و آن همراه!

پرسیدم آن شخص کیست؟

گفت: تا آنجا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی، اما نامه اعمال دست چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد، شخص دیگری که نامش «گناه» است او را از تو بازپس خواهد گرفت. آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد و گرنه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود.
برچسب‌ها :